قاضي حمص از ديرباز براي قضاوتهاي غير عاقلانه ضرب المثل شده بود؛
در آثار البلاد زکرياي قزويني آمده که زني پيش قاضي حمص دادخواهي برد که مردي بيگانه او را بوسيده.
قاضي نيز از آنجا که قصاص بايد همچون جرم باشد، حکم ميکند که زن نيز او را ببوسد.
به اين حکم به طور معمول همچون حکمي ابلهانه مثال زدهاند.
اما شايد اين حکايت نشان از آن دارد که هر جا اصلاح ذاتالبين بهتر است، ميتوان به شيوههاي گونهگون، گرچه مزاح، اختلافها را حل و فصل کرد.
چنانچه که زن در همين داستان سر انجام به بخشش مرد رضا ميدهد.
برگفته از کتاب:
ديو در شيشه
در فلسفه رويه قضايي
نوشته استاد دانا و فرزانه: آقاي دکتر حسن جعفري تبار
صفحه 52، شماره 3 پاورقي
وقتي تو نيستي
نه هستهاي ما
چونان که بايدند
نه بايدها
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض ميخورم
عمري است
لبخندهاي لاغر خود را
در دل ذخيره ميکنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحههاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه ميداند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
وقتي تو نيستي
نه هستهاي ما
چونانکه بايدند
نه بايدها
هر روز بي تو
روز مباداست!
درباره این سایت